سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

                                                    به نام یزدان پاک

 

قلمم اینک قصد حرکت دارد قصد جولان در دشت سپید کاغذ گویی سوارش هیچکاره است باز هم بهانه ای به دست آورده و عزم سخن گفتن از تو را دارد ؛ از تو و درد فراق تو از تو که مدت هاست رخ ماهگونت را در نقاب کشیدی و پنهان نموده ای تو که آرزوی دیدارت و استشمام عطر خوشت بر د ل من و اجداد من مانده است شاید گناه من است که دل به تو سپردم اما نیک می دانم  آن روز که باده ی عشقت را نوشیدم از درد سنگین فراقت باخبر نبوده ام , من کودکی بودم که مادرم مرا آموخت بعد از هر درودی که بر اجداد و خاندان پاکت می فرستم آرزوی دیدارت را کنم آرزوی دیدار کسی که نمی دانستم کیست و هنوز هم خوب نمی دانم  نه گویی آن را قبل تر ها نوشیده ام  آن زمان که در رحم مادر بودم و او سلامتی و خوشبختی مرا از تو می خواست بعدها به مدرسه رفتم  به شوق این که سواد بیاموزم مگر بتوانم        پرده ی سبز گلدوزی شده سردر مسجد محله را , نوشته ی روی شله زرد های نذری مادربزرگ همان هایی که عاشقشان بودم و عطر خوشش تمام کوچه را برمی داشت روی سربندهای بابا که در جبهه می بست و... را بخوانم پس آموختم و نام مبارکت را خواندم و روی تمام دفترمشق هایم بعد از نام خداوندم نام تو زینت بخش شد......... و بزرگ تر شدم و بزرگ تر شدم ونام تو همواره با من بود پس گنه از من نیست اگر بی خبر اگر بی شناخت باده نوشیده ام و پیمان عاشقی بسته ام 

 

مولای من , آقای من

 

گرچه نیک می دانیم  گنهکاریم بدکرداریم روحمان آلوده به تمامی گناهان است از سر تکلیف از سر بی میلی گاهی نمازی می خوانیم و گاه روزه ای می گیریم که قبول درگاه حق نمی شود گرچه پل های پشت سر را خراب کرده ایم و راهی نمانده گرچه از صراط مستقیم و راه انبیا و اولیا خارج شده ایم و در بیراهه قدم می گذاریم گرچه جمعه ها برایمان مثل روزهای دیگر است و بی تفاوتیم و غرق در ارقام و اعداد و ....

 اما دل این حرف ها را نمی داند دل هنوز گاهی با شنیدن ذکر بعد از صلوات با رسیدن عطر شله زرد از خانه ی همسایه با دیدن نام زیبایت روی آن پرده ای که دیگر شکوه و زیبایی گذشته ها را ندارد با چیزهایی ساده می لرزد وبه کودکی پرواز می کند و می رود به جشن های نیمه شعبان در گذشته ها می رود به جمعه های روزهای جنگ می رود کنار بچه ها در شب های  عملیات می رود به روز های اعتکاف و زار زدن ها و شب های قدر و قرآن به سر گرفتن ها می رود به هر شب که قبل از خواب پشیمانی بغضی می شود و گلوی آدم را می فشارد پر می کشد کنار توبه های شکسته شده پر می کشد و می رود کنار تمام آدم های این شهر که گرچه در ظاهر و در رفتار و گفتار متفاوتند اما جایی هست جای کوچکی در ته دلشان جایی برای تو و گاه این جای کوچک چه کار های بزرگی که نمی کند گاهی همین سهم کوچک که برای تو هست ما را از بیراهه بازمی گرداند و با دل ها و آدم ها کارهایی می کند ...

 

اگر نوشتم برای این بود که بدانی هنوز دلم با توست و می دانم اگر اشاره ای کنی با سر به خدمتت در می آیم همه ی ما دلمان با توست اشاره ای کن و بندهای غفلت را از دست و پایمان باز کن اشاره ای کن و ببین چگونه بدترین ما سر تعظیم درمقابلت فرود   می آریم و می دانم که این ها را می دانی اما تو نیز چون تمامی اجداد پاکت به رضای پروردگارت راضی هستی  و در مقابل فرمانش سر فرود می آوری

 

مولا جان

دلتنگم و در آتش فراقت می سوزم همچون تمام لاله ها همچون زمین که دلتنگ فرمانروایی تو برخودست دلتنگ کشیدن ناز قدم هایت و همچون آسمان که منتظر است تا در شب ظهورت ستاره باران گردد و همچون تمام قاصدک هایی که منتظرند تا خبر ظهورت را به جای جای دنیا ببرند

 

مولای من کی خواهی آمد ؟ من هر جمعه کوچه را آب پاشی می کنم من هر جمعه تا غروب با لباس هایی تمیز و آراسته پشت پنجره به انتظارت می نشینم من هر جمعه خانه را از گرد و غبار پاک می کنم و منتظر قدوم مبارکت می مانم و غروب با دلی افسرده گل نرگسی را که چیده بودم به گلدان گذر هفته هایم اضافه می کنم و ناامید نمی شوم و تمام هفته را تمام هفته ی بعد را به انتظار آمدن جمعه ای دیگر سپری  می کنم ...

تو را سوگند می دهم به پروردگاری که ما را آفرید به اجداد پاک و مطهرت به نام مقدست که هم نام پیامبر رحمت است بیا بیا بیا تا دل هایمان قرار بگیرد .....

 

تا کی به تمنای وصال تو یگانه                 اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

 

خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه ؟         ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

 

جمعی به تو مشغول و تو فارغ زمیانه؟؟؟

 

                                       

                                                       به امید ظهور تو ای عدل وعده داده شده
نوشته شده در یکشنبه 89/6/7ساعت 10:13 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |

به نام ایزد منان

 

دوستان عزیزم خصوصا شماشهروندان شهرستان های خراسان رضوی سلام 

جدیدا من وبلاگی رو با عنوان خبرنگار جوان ساختم که شما با مراجعه به اون می تونید از اخبار استان یا کشور که توسط من و دوستانم در خبرگزاری پانا  تهیه شده باخبر بشید

امیدوارم شاهد حضور شما در وبلاگ خبرنگار جوان باشم ....یا علی

آدرس :http://ghasedakeirani.parsiblog.com


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 12:11 عصر توسط سرو سیاه نظرات ( ) |

باز هم سالی گذشت عین برق و باد انگار همین دیروز بود که خودم رو به دفتر خبرگزاری معرفی کردم یا نه همین دیروز بود که سر کلاس درس استاد صفوی بودم یا همین دیروز بود که سوگند پاکی و راستی و درست کرداری خوردم آری باز نزدیک 17 مرداد است روز من روز خبرنگار روز کاری که با تمام وجود دوست دارم و در راهش سوگند خوردم روز همه ی عزیزانی که از صبح برای مصاحبه نشست خبری و پوشش خبری زحمت می کشن و همزمان تنظیم خبر می کنن و با حقوقی نه چندان زیاد تمام تلاششون رو برای این می کنند که حتی واوی رو اشتباه نذارند مگر منظور فرد اشتباه بشه و تمام شب فکر می کنند به خبر که مبادا مورد قبول واقع نشه و از همه بدتر  برخوردهای برخی رو تحمل می کنند که واقعا زشت و نابجا است با این حال عشق به حرفه و مردم رو در وجودشون نمی کشه و عزمشون رو بیش از پیش جزم می کنه

نه اغراق نمی کنم این حقیقت این یک سال بود که با تمام وجود درک کردم و افتخار می کنم به لحظه لحظه کارم چرا که تمام نظرم تمام لحظات با یاد خدا و برای مردم عزیز و شریف کشورم بوده نه اغراق نیست این احساس منه عشق به هر ایرانی در وجودم شعله می کشه یک سال گذشت و چه راحت مرا هرچند تازه وارد هرچند ناآشنایی که تنها تئوری می دانست  پذیرفتید و چه دلسوزانه راهنماییم کردید و چه مهربانانه مرا در جمع خود راه دادید همکاران عزیز و زحمت کشم دستان همه ی شما را غرق در بوسه می کنم و 17 مرداد ماه روز خبرنگار رو به همه ی شما تبریک می گویم

همچنین این روز رو خدمت جناب آقای ارشاد استعدادی مدیر عامل خبرگزاری پانا تبریک می گویم و از طرف همه ی خبرنگاران مشهد از  زحمات بسیارشون در این جبهه ی فرهنگی کمال سپاسگذاری رو دارم ....

 

روز خبرنگار مبارک

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/ghasedakdarkhoon/11.jpg

نوشته شده در دوشنبه 89/5/11ساعت 1:10 عصر توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak