سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

با این غروب از غم سبز چمن بگو

اندوه سبزه های پریشان به من بگو

 

اندیشه های سوخته ارغوان ببین

رمز خیال سوختگان بی سخن بگو

 

آن شد که سر به شانه شمشاد می گذاشت

آغوش خاک وبی کسی نسترن بگو

 

شوق جوانه رفت زیاد درخت پیر

ای باد نوبهار زعهد کهن بگو

 

آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک

با چشم تر زتشنگی یاسمن بگو

 

از ساقیان بزم طرب خانه صبوح

با خامشان غم زده انجمن بگو

 

زان مژده گو که صدگل سوری به سینه داشت

وین موج خون که می زندش در دهن بگو

 

سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد

این ماجرا به آینه ی دل شکن بگو

 

آن سرخ وسبز سایه بنفش و کبود شد

سرو سیاه من زغروب چمن بگو

                                      ((سایه))

این شعر رو به دوست عزیزی تقدیم می کنم که ممکنه از من ناراحت شده باشه امیدوارم من رو ببخشه ودرک کنه!گل تقدیم شما


نوشته شده در سه شنبه 88/5/27ساعت 9:23 عصر توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak