سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

به نام خدای بزرگ

 

بعضی روزها برخی زمان ها نمی دانم چرا اما دلم می خواهد بلند شوم کفش های کتانی ام رام را به پا کنم و فرار کنم

 

گاهی برخی از صحنه ها هراس آور نیست خوفناک نیست دردناک نیست عذاب جسمی به دنبال ندارد و حتی روحی هم اما نمی دانم چرا ؟ چرا دلم می خواهد

 

 از ثانیه شمار ظریف ساعت مچی سفید ام هم تند تر بدوم آن قدر که به بی نهایت برسم

احساس خفگی می کنم و هرچقدر هم که شش های بیچاره ام تلاش کنند و حجم های بزرگ اکسیژن این هوای نفرت انگیز را ببلعند باز این احساس جای خود را

به آرامشی که می خواهم بر جانم بنشیند نمی دهد و حتی اگر همه ی هوای کره زمین را تنفس کنی باز همین احساس را داری  و عشق هم و محبت هم حریف

این حس نمیشود حس گمشدن و گم شده ای داشتن حس نیاز به دست های پر مهری که معنویت در آن موج می زند آری آری ما منتظریم منتظر ظهور یک

 مهدی منتظر که حضورش کمی کوچک تر شود و در چشمان نا توان ما بگنجد ... ای کاش کمی زودتر کوچک شوی تا در قاب شیشه ای چشمانم جا شوی تا هر

 روز پس از این ببینمت تا زنجیر های گناه را از دست و پایم برداری تا دنیا دوباره پرنیان رنگارنگی شود و عشق و محبت آنقدر بزرگ شود که حریف

احساس نادر و تلخ من گردد تا من هم با هر گذر ثانیه ای آرزوی ای کاش زمان زودتر به ابدیت برسد را نداشته باشم .....

حضور و ظهورت ای مهدی برای ما بارش باران امید است پس ببار ای رحمت الهی....

 


نوشته شده در جمعه 90/2/2ساعت 11:43 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak