سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

به نام آفریننده ی دنیا و اولین استاد هر انسان

برای دومین معلم زندگی ام ،

 

سلام مامان ،

لابد الآن پشت میزت توی اداره نشستی و داری چای می خوری تا یکم خستگی ات در بیاد و کنار اون هم یک سری می زنی به تموم سایت های خبری تا ببینی دنیا دست کیه و وبلاگ های محبوبت رو هم باز می کنی تا پست هاشون رو نگاهی بندازی ممکنه این وسط یکی صدات کنه بری بیرون کارت رو انجام بدی و دوباره برگردی سر جات البته اگه من شانس بیارم و امروز یکم سرت خلوت باشه بعد هم میگی بزار وب هانا رو باز کنم ببینم کس دیگه ای نظر نداده  حدس می زنی از اون پست آخریم تا حالا چیزی ننوشته باشم تقریبا مطمئنی آخه من معمولا هر وقت چیزی می نویسم متن ادبی داستان پست های وبلاگم اول می دم نوشته ام رو شما بخونی و بعد اگه به نظرت قابل تحمل بود اجازه می دم بقیه هم بخوننش وقتی می خونیش یکم چونه می زنی و می گی حالا بد نیست به جز اون قسمت و... اما من این دفعه بدون پرسیدن نظرت این پست رو می زارم روی وبلاگم آخه این پست مال شماست ...

مامان ممنون ... ممنونم که  به دنیا اومدی تا فرشته ی من باشی ممنونم که به دنیا اومدی تا دنیا رو برای من زیبا کنی ممنونم که به دنیا اومدی تا به من آرامش بدی تا آغوش گرمت رو پناهگاه من قرار بدی سپاس گذارم  که به دنیا اومدی تا دستات نوازشم کنن ممنونم که همیشه دوستم داشتی و کلی تشکر دیگه آخه اگه بخوام همش رو بگم جا نمی شه حوصلتم سر می برم

مامان می نویسم تا بگم عاشقتم تا بگم هرگز دلم نخواسته تو مامانم نباشی آخه کی از فرشته ای مثل تو می گذره؟ صدات رو دوست دارم بیش تر از هر موسیقی دیگه ای

اگه اشک هام امون بدن و بتونم صفحه رو ببینم بقیه اشم برات می گم مامان هجوم احساساتم نمی زاره فکر کنم  تا زیباتر بنویسم می دونی که چقدر احساساتی ام و حتی نوشته های خودم منو به گریه می ندازه ... واژه ها دارن از قلبم جاری می شن و به دستای سردم فرمان می دن

دلم برای بچه گی هام تنگه (هر چند الآن هم خیلی بزرگ نیستم) دلم واسه پریدن تو بغلت تنگ شده  واسهواسه اخم هات واسه تموم مهربونی هات 

دلم می خواد تا بچه بشم و تو باز هم سرم داد بزنی: به جای کتاب قصه خوندن پاشو مشقات رو بنویس

- هانا مگه فردا امتحان ریاضی نداری نشستی جلوی تلویزیون؟

- خستم کردی چند بار باید بهت بگم اتاقت رو مرتب کن خجالت نمی کشی

- این چه وضع درس خوندنه باز که همه ی کتابات رو زمین پهنه ....

و...

دلم تنگ شده واسه زمانی که دنبالت راه میافتادم و اون قدر حرف می زدم که حرصت در میومد و می گفتی : بسه چقدر حرف می زنی...یا :چرا عین جوجه اردک ها دنبالم راه افتادی ؟

دلم تنگ شده واسه وقت هایی که دوتایی می رفتیم بیرون و برای تو فقط شادی من مهم بود این که از چشمام می خوندی چقدر خوش حالم راضیت می کرد

دوست دارم دوباره روی تاب پارک بشینم و تو تابم بدی و بهم بگی: وقتی میای عقب پاهات رو جمع کن .. آره همین طوری

دوست دارم دوباره با تو توی خیابون راه برم و تو برام بستنی قیفی بخری....

بیش تر از همه دلم تنگ شده برای زمانی که بی دلیل حس وحشت داشتم یا تنهایی نمی دونم اسمش رو چی بزارم و می دویدم  و سرم رو زیر دستات قایم می کردم عین یه جوجه که زیر بال مادرش قائم میشه و تو هم دوباره به خاطر این کارم دستم می انداختی و هیچ وقت نمی فهمیدی چقدر اون زمان احساس آرامش می کنم

دلم تنگ شده برای روزایی که به خاطر کارت خونه نبودی و من روی تخت می شستم و لباسات رو بو می کشیدم و چقدر آروم می شدم

وقتی فکر می کنم واسه بزرگ کردن من واسه تربیت من چقدر زحمت کشیدی از خودم متنفر می شم از اشتباهاتم بدم میاد... یادم نمی ره با این که خیلی کوچیک بودم اما در برابر اشتباهاتم دستم رو می گرفتی و برام توضیح می دادی مثل یه آدم بزرگ دلیل زشتی کارم رو برام توضیح می دادی .. یادم نمی ره چقدر اذیتت می کردم تا یه کتاب رو صدبار برام بخونی .... یادم نمی ره که همیشه پا به پای من تو هر کاری بودی تشویقم می کردی اشکالاتم رو گوشزد می کردی.... ممنونم که همیشه بهترین نقدکننده و تشویق کننده ی من بودی ... ممنونم که بهترین مادر دنیا بودی این که برای تو فقط غذای من مهم نبود... نمی دونم چطور می تونم احساساتم رو شرح بدم چطور می تونم دونه دونه زحماتت رو بشمرم ....

از همه بیش تر ممنونم که یه الگوی تمام عیار برای من بودی همیشه آرزو داشتم وقتی بزرگ می شم مثل تو باشم یک زن فوق العاده یک مادرخوب یک انسان موفق... هر چند می دونم که هیچ وقت نمی تونم مثل تو باشم .... تو حقیقتا لایق تمام احترامی که برای تو قائل هستند هستی ....

و من افتخار می کنم که دختر تو هستم...

شاید باور نکنی اما اخم های تو دعواهای تو هم برام دل نشینه

مامان ، تو من رو بیش تر از هر کسی می شناسی می دونی چقدر دوست دارم حتی اگر این غرور ذاتی م نذاره بیانش کنم

مامان بابت همه لحظه هایی که آزارت دادم ببخش نمی دونی وقتی ناراحتت می کنم چقدر عذاب می کشم اما چی کار کنم بیش تر از این متاسفم که نتونستم اون دختری باشم که تو لایقش بودی تو لایق بهترین ها بودی اما من... سخته اما ببخش ....

فرشته ی عزیز من حتی فرشته هم برات کمه چی باید خطابت کنم؟

همون مامان خوبه بهترین و زیباترین واژه ی دنیا عاشقتم و ..

                                تولدت مبارک

                                                                         هانای تو

توی پرانتز:

(تولد مامان گلم 6 بهمن اما خودش بهتر از هر کسی می دونه چه دختر عجولی داره ...ببخشید!)

(این وبلاگ و مطالبش برای همه است بابت این استفاده ی شخصی منو ببخشید...)


نوشته شده در سه شنبه 90/10/27ساعت 10:40 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak