سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

 

به نام یکتا مهربان و بخشنده

 

 

 راستش اگر روزی از من بپرسند: بدترین و رنج آورترین موقعیت در زندگی یک نفر مثلا خود تو چیست؟

 

نخواهم گفت: بی پولی .... فقر..... بیماری...و نه تمام بدبختی های دیگر


راستش را بخواهید یک نگاه به طرف می اندازم و پس از کمی سنجش آهسته می گویم : بهترین موقعیتم

 

و اگر خودش متوجه نشد و با چشمانی گرد از تعجب توجیه خواست توضیح خواهم داد که:

 

می دانی چرا؟ چون تنها در آن صورت است که آدم افسرده می شود چرا که هیچ دست آویزی نداری که به آن چنگ بزنی و ناکامی ها و شکست هایت را بندازی گردنش و هر چقدر هم ده بار ده مرتبه (به زبان روان صد بار!)بنشینی و با خود حساب و کتاب کنی و بگردی یک گوشه از خاطراتت یک دستاویز کهنه هم که شده پیدا کنی باز هم چندان راضی نخواهی شد و وقتی جلوی آینه به عمق چشمانت خیره شوی و سعی کنی قلبت را بخوانی چرا که انسان گاهی آن قدر کلافه است که نمی داند بلاخره قلبش چه می خواهد این عضو عجیب و کوچک خیلی هوس باز است و اگر جلویش را نگیری هر روز چیزی می خواهد برای همین است که باید این ماده اسب وحشی را رام کر د و از این جهت می گویم ماده اسب که قلب ها بیش تر مونث هستند تا مذکر(فکر نمی کنم زن دیگری جرئت داشته باشد که این را بگوید اما من گفتم!)...می گفتم گاهی که در ژرفای دیدگانت غرق می شوی تا دلت را بخوانی می بینی که یک پوزخندبه خودت زده ای و می فهمی که انسان وقتی به چشمان خود خیره شد نمی تواند خودش را گول بزند و به سخره بگیرد چرا که دستت برای خودت رو می شود....

این که چیزی نباشد که دستاویز تو شود تا اشتباهاتت را که ناشی از تاخت و تاز لشکر نفست است و شاید هم ثمره گوش سپردن به دل هوس بازت و شاید هم صرفا تنبیهی است از جانب خودت بر خودت و یا یک لجبازی ... گدنش بیندازی ...

 نمی دانم دلایل متعددی خواهد داشت بلاخره آدمیم دیگر و من ابتدا فکر می کردم این هم یک اثر مدرنیته شدن است گویا اشتباه کرده ام و هزاران سال پیش هم مردم دستاویزهای بهتر و محکم تری داشته اند مثل اعتقادات جبریون... تقدیر ستارگان یا خدایان و حتی نوع عجیب ترش در مصر باستان اعتقاد به تعیین سرنوشت توسط اسم و...

 البته من هم گاهی که به سرم می زند و طرف خرافه پرست ذهنم شروع می کند به بافتن با این آخری موافقت می کنم...

و

راستش با خودم می گویم شاید این صفت انداختن ناکامی ها بر گردن موقعیت ها یک جور صفت ژنتیکی است که انتخاب طبیعی آن را انتخاب کرده و در زمره صفاتی قرار داده که بایستی با تکامل همراه شود و نسل به نسل با انسان ها همراه شود و من نمی دانم آیا این صفت در جانوران دیگر هم هست یا نه که اگر بود می توانستم این نظریه خودم را قابل قبول بدانم

 و

 چرا بترسم که کسی که این متن را می خواند با خود بگوید: ای دیوانه!

 

هر چه هست این دردناک ترین موقعیت عالم است به قول آموزگارسال های پیشم درد بی دردی....

و من که هر بار گرفتارش می شوم هم زمان دچار یک بیماری جدید می گردم که آمیزه ای است از مازوخیسم و سادیسم و دوستان می گویند جنبه سادیسمی اش بیش تر است و دست به کارهای جنون آمیزی می زنم و بی دلیل اختیارم را می دهم دست ماده اسب سرکشم و حرف هایی می زنم یا کارهایی می کنم که عقل بی چاره ام هم دچار تردید می شود که در سر من هست یا نه چه برسد به دیگران!

  هنوز دارویی برای درمانش پیدا نشده و گاه فکر می کنم ممکن است مسری هم باشد چرا که سحر عزیز که کنار من می نشیند هم دچار این عارضه می شود البته از نوع دیگرش !

فکر می کنم سویه باکتری اش متفاوت باشد پس فرض مسری بودنش این گونه خود به خود رد خواهد شد...

و البته بدتر از همه این است که این عارضه باعث رنجاندن دیگران می شود و اگر هم آنان را نرنجاند از عوارضش بدبینی است از نوع شدیدش و اگر کسی تو را ببیند دیگر نخواهد شناخت چرا که باورش نمی شود تو همان آدم یک ساعت پیش باشی که از شدت خنده و شادمانی در حال غلت زدن روی زمین بوده و یا تو همان کسی هستی که با کوچک ترین چیز ممکن می خندی و زندگی برایت بسیار زیباست و به جمله معروف :

 

تا شقایق هست زندگی باید کرد

 

ایمان کامل داری....

 

 امان از این بیماری !

 

 

توی پرانتز(متن بالا از عوارض بیماری مزبور و مذکور است )

 

ایضا (از دوستان صمیمانه تقاضا دارم اگر درمانی در نظر داشتند محروم نفرمایند)

 

ایضا (از سحر عزیز به خاطر بردن نامش پساپس عذرخواهم)

 


نوشته شده در شنبه 90/11/8ساعت 12:29 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak