سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

به نام یکتای بی همتا

شرمگین بودم یا دست کم فکر می کردم شرمگینم چشم هایم را انداخته بودم روی زمین

وبه گل قالی چشم دوخته بودم سرم را بالا نمی آوردم مگر این بار هم از تقصیرم بگذرد

دلم می خواست یکم عرق شرم روی پیشانی ام می نشست تا دلش به حالم می

سوخت و از گناهم می گذشت کاش حداقل قبل آمدن کمی آب به پیشانی ام می

زدم،لعنت به این غدد عرق باید زودتر به ماکروفاژهایم بگویم این بی خاصیت ها را بخورند

تا عده ای تازه نفس بیاورم اشک هم که قربان این غدد اشکم بشوم این ها از غدد عرق

هم بی عرضه ترند نمی دانم چه مرگشان شده مدتی است کار را رها و اعتصاب کرده اند

بی...ها می گویند: تقصیر خودتان است قربان از وقتی دستور دادید سر احساس را از تن

جدا کنند ما ارتباطمان با دنیای خارج قطع شده است! عجب جانورانی هستند ها!

کمرم درد گرفت بس که قوز کردم کاش زودتر ببخشدم نگاهم را یک لحظه بالا می برم اما

از ترس فوری می اندازمش پایین

دست راستی آرام می گوید: واقعا باعث خجالت بشری اشتباه کردی قبول کن چرا انقدر

مظلوم نمایی می کنی

می خوام تند تند دلایلم را بگویم می پرد وسط حرفم: سر من رو که نمی تونی شیره

بمالی بس کن انقدر توجیه نکن

-آخه من هنوز تردید دارم

-حرف مفت نزن ...بگو نمی تونم جلوی نفسم قد علم کنم بگو ترسو و بزدلم بگو ناتوانم

حداقل بخواه کمکت کنه عذر خواهی کن ..چرا انقدر توجیه می کنی؟

سمت چپی می گوید: قضا شده که شده فدای سرش تو چرا انقدر جوش می زنی تو رو

که با این تو یه قبر نمی زارن سرت به کارت باشه

تا آن دو کل کل می کنند من به این فکر می کنم که از بس به دیگران گفته ایم شما رو که

تو قبر ما نمی زارند این فرشته ها هم یادگرفته اند!

سمت چپی می پرسد: بلاخره بنویسم یا بخشیدت ...زود باش دیگه دوساعته منتظرم

-من که عذر خواستم ...ببینم حالا چطوری بفهمم می بخشتم یا نه ؟

فرشته چپ شانه بالا می اندازد و راستی می گوید : واقعا که ! الحق که آدمیزادی سه تا

قرآن تو قفسه اتاقته ها!

بلند می شوم می خواهم آن جلد سبزه را بردارم آن را بیش تر دوست دارم آخر یک

روزهایی که خیلی دورند جایزه گرفته بودمش لمسش که می کنم یک لحظه حس

 می کنم چقدر این ها برایم غریبه شده اند چقدر از این حال و هوا دورم ...آخر چرا باید

نمازم قضا شود؟مگر چه چیزی در این دار فانی مهم تر بوده است از

راز و نیاز با عاشق حقیقی ام؟

درد در تمام سینه ام می پیچد می پرسم : این دیگه چیه؟

دست چپی جواب می دهد: انگار احساست دارد زنده می شود...معجزه شده!

دست راستی می گوید: معجزه کدام است از اول هم نمرده بود فقط یک مدت کوتاه علائم

حیاتی ش رفته بود آن را هم سی پی آر کردند برگشت...

قرآن را در دستم می گیرم می بوسم روی قلبم می گذارم عرق شرم روی پیشانی ام

 می نشیند هق هق گریه آغاز می شود

-غلط کردم غلط کردم...منو ببخش ...ببخش...دیگه اشتباه نمی کنم دیگه توبه نمی شکنم

یه فرصت دیگه بهم بده من که جز تو کسی رو ندارم

قرآن را می گشایم :

و ان الله غفور رحیما

سمت راستی می خندد

سمت چپی هم انگار بور می شود دفتر و قلمش را جمع می کند و پشتش را می کند

-یعنی واقعا می بخشم؟

راستی – از اول هم ازت دل خور نبود..ای کاش آدمیزاد که انقدر پر مدعایی که جانشین خدایی

قد من فرشته درکش می کردی می شناختیش اون وقت دنیاتون گلستون می شد....

-          یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری فقد غفرت له

-          ای فرشتگانم ، من از بنده ی خود شرم دارم و او جز من پناهی ندارد، پس آمرزیدمش

 

کرم بین و لطف خداوندگار /گنه بنده کرده ست و او شرمسار(گلستان سعدی)


نوشته شده در سه شنبه 91/5/10ساعت 2:31 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak