سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

 به نام خدای مهربون

 

سلام ،

این پست رو می نویسم به یاد دوستانی که خیلی دوستشان داشتم و دارم و به بهانه دل تنگی که امشب با دیدن برخی رفتار ها گرفتارش شدم  

 

2 سال و 7 ماه پیش وقتی وبلاگ قاصدک رو با کلی کل کل با خودم نگه داشتم و مثل وبلاگ دیگرم در بلاگفا حذفش نکردم به خاطر دوستانی بود که از روز اول و از اولین پست آن قدر گرم و مهربان با من برخورد کردند که شجاعت گذاشتن مطالبم رو روی اینترنت و در معرض دید همه قرار بدم یادم نمی رود اولین نظر را بهروز برایم گذاشت (فقط یک شکلک دست زدنآفرین) و اولین دوستان من امیر علی مرصاد باران عزیزم و سخی فرهادی بودند .... و اولین کسی که تولدم را در پارسی بلاگ تبریک گفت دکتر سخنی عزیز بود

و شاید اگر چند ماه پیش که پست دعایم کنید را گذاشتم قاصدک را حذف نکردم و هم امشب که این قدر دلگیرم بابت این بود که نمی خواستم همین دوستان را هم از دست بدهم

بچه های 2 سال و نیم پیش پارسی بلاگ یک خانواده بودند یک جمع صمیمی یادم نمی آید به هم توهین کرده باشیم یادم نمی آید مشکلاتی که با هم داشتیم را در پیام رسان گذاشته و آن جا را به یک میدان جنگ تبدیل کرده باشیم آن روزها ما اختلاف نظرتمان را به خصومت و بی احترامی به شخصیت هم تبدیل نمی کردیم و ما از روی ظاهر قضاوت نمی کردیم

یادتان به خیر شقایق عزیز، باران گل، آلا جان و برادران عزیزم جناب فرهادی آقای دباغی نژاد کوروش،  مهدی،  امیرعلی و...

هیچ کدامتان هیچ وقت سن و سالم را به رخم نکشیدید و نه قلم ناتوانم را احترامی که به هم می گذاشتیم را فراموش نمی کنم و نمی دانم امروز دیگر چرا مثل سابق نیست ...یادم نمی رود که کسی منتی بر دیگری نداشت و یا برای من که تقریبا از همه کوچک تر بودم کسی بی خود بزرگ تری نمی کرد

یادش بخیر جناب فرهادی هیچ وقت در جواب سماجت های من برای آمدنشان به وبلاگم و خواندن پست هایم به قلم ضعیف من ناپختگی و کوچکی ام را به رخم نکشید

یادش بخیر شقایق هیچ وقت نگفت من بیش تر از 15 سال از تو بزرگ ترم دوست تو باشم؟ وقتی مشخصاتش و سنش را برای اول بار در پروفایلش دیدم چهره ی متعجب من دیدن داشت

یادمه نظر فرستادم جون من بگو شقایق چند سالته؟

نوشت : به خدا 32 سالمه

یک بار رفتم به وبلاگش دیدم قالب نو گذاشته

 به ا یشان گفتم: شقایق جان قالب نو مبارک  کی برات درست کرده

گفت : علیرضا دباغی نژاد

گفتم : منم قالب نو می خوام

گفت :برو بگو برات درست می کنه

گفتم شقایق بیخیال برم چی بگم بگم یه قالب برام بساز

گفت: برو بگو اگه نتونست هم من کمکت می کنم نه در حد اون کار علیرضا خیلی قشنگه

من آن زمان هنوز  آقای دباغی نژاد را نمی شناختم

با کلی خجالت رفتم و گفتم: آقای دباغی نژاد سلام ممکنه برای منم یه قالب درست کنید و....

گفتند : باشه برای شما هم درست می کنم فقط عکسی مد نظرتون نیست براش بزارم؟

یک عکس برای ایشان گذاشتم و خیلی زود برایم یک قالب نو ساختند بی هیچ منتی به همین سادگی

هر چند که از کم سعادتی من این قالب زیبا را نشد آپلود و.. کنیم وایشان هم کلی اظهار شرمندگی کرد  آخر هم من دست به قالب قاصدک نزدم

یادش بخیر مهدی چقدر نصیحتش کردم و گفتم: بی خیال افکار مزاحمت بشو و سیگار کشیدن را رها کن

یادم نمی آید گفته باشد: تو بچه را چه به نصیحت کردن من

و بارران عزیزم خواهری که عاشقانه دوستش دارم و تنها دوستی است که خارج از فضای پارسی بلاگ با او ارتباط دارم کسی که 11 سال از من بزرگ تر است

یاد مرتضی بخیر هم سن من بود با چه شوری در وبلاگش می نوشت و دیگران را به مباحثه دعوت می کرد کسی هم به او نمی گفت جوجه 15 ساله برو تو را چه به این کارها

 یادش بخیر آن روز ها روزی 10 بازدید داشتیم و 3 4 تا کامنت نه مثل حالا روزی 100 بازدید و هیچی...

پارسی بلاگ برای من یک خانه بود و حالا از آن دوستان قدیمی ام باران درگیر مهدی کوچولو است و هر بار اس ام اس می زنم تو رو خدا بیا آپ کنم دلم تنگ شده برای آن شعرهایی که از دفتر شعر امید(همسرش)کش می رفتی و هی می گوید : نه هانا جان بزار مهدی (پسرش)یکم بزرگ تر بشه ...حالا باشه برای بعد

مهدی هم درگیر کارهای خودش است و کوروش وشقایق و امیرعلی هم نمی دانم این روز ها کجا هستند. ... از آن جمع  جناب فرهادی مانده که همیشه مرا شرمنده می کندو آقای دباغی نژاد را بعد از مدت ها امشب در پیام رسان پیدا کردم...

هی من هم بی معرفت شدم همه درگیر کارهای خودمانیم هی ...

دوستان جدید هم که...

نمی دانم این پیام رسان چرا اختراع شده؟ بابت این که ما رو از هم جدا کنه؟ یا به هم نزدیک ؟ یا بابت جنگ و دعواست؟

نمی توانید حدس بزنید امشب دلم چقدر هوای گذشته ها را کرد زمانی که در انتقاد ها توهین نبود زمانی که هیچ چیز مثل امروز نبود.....

توی پرانتز(از تمام کسانی که بعد از خواندن این پست ممکن است به هر دلیل ناراحت شوند صمیمانه عذر می خواهم)

            (خیلی چیزهای دیگر در ذهنم بود که بگویم اما......)

            (ما چه امان شده است؟)

           (بی انصافی است اگر بگویم دوستان جدید به اندازه ی شما خوب نیستند منظورم از این پست این نبود)

ما همواره خود را بین دو چیز به صلابه می کشیم : حسرت دیروز و وحشت فردا. فولتون دورسلر

 


نوشته شده در سه شنبه 90/10/20ساعت 12:35 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak