سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان

به نام خداوند آمرزنده و مهربان

مدتی بود نمی توانستم بنویسم ایده ای به ذهنم خطور نمی کرد و نه حتی فکرم متمرکز می شد شده بودم همان یک مشت خاک که مساوی است با انسان بی اندیشه .... شاید هم به قول دوستم یخ زده بودم هم احساساتم و هم قلمم تا این که امروز دست بردم به نوشتن....

دلم می خواهد امروز از چیزی برایتان بنویسم که دلم می گوید از چیزی که من آن را نه از دید فلسفه های معروفی که این روزها گفتنش در اجتماع باب شده است و نه از دید متعصبینی که تنها می گویند عمل کن چون فرمان الهی است و لازم به تفسیر و تعقل در آن نیست می بینم .

بلکه از دید خودم می اندیشم می گویم و می نویسم ، پنجره ی نگاه من که در واقع منطق است با چاشنی احساس نه بهتر بگویم احساس است با چاشنی منطق و مخلفات آن تجربیات خودم دیگران و تاثیر کتاب هایی است که تاکنون خوانده ام .....

از حجاب می نویسم ...نه فرار نکنید خصوصا اگر دخترید!! این صرفا یک دل نوشته ی است از احساسات من در خصوص راهی که آن را خودم انتخاب کرده ام....

پوشیدن یک شلوار جین تنگ یک مانتوی متعادل و خوش رنگ و شالی متناسب با آن خیلی زیباست و لذت بخش خصوصا اگر یک بدن خوش تراش هم داشته باشی و وقتی می روی جلوی آینه با خود می گویی: من یک زنم...زیبا...فوق العاده و خداوند هندسه و نقاشی را خوب می داند و خداوند خیلی خوش سلیقه است مدرک هم می خواهی همین من اما راستش را بگویم اگر من باشم دلم می خواهد یکی از آن چادر مشکی های معمولی و خوش دوخت و کش دار را هم روی شالم بپوشم و کشش را بیندازم پشت کلیپسم و ککم هم نگزد که تمام هنر خدا را قایم می کنم بهتر ! دلمم خنک می شود!! آخر خدای هنرمند یک چیز دیگر هم به من داده است نه منظورم حیا و عفاف این ها نیست خوب آن ها هم هست به نظرم مهم تر از آن چیزی است به اسم غرور نه از آن نوع افراطی و افتضاحش نه یک غرور غریزی آخر می شود این قدر زیبا باشی و مغرور نه؟ زن باشی و طاقچه بالا نگذاری!

راستش این کار جوری ارضای غریزه است حداقل برای من! آن چادر مشکی به من نوعی غرور می دهد که وقتی می روم توی خیابان راست بایستم سرم را بالا بگیرم و محل هیچ کس نگذارم و با چشم هایم طوری عالم و آدم را نگاه کنم که کسی نتوانتد حرفی بزند...من آن زمان تبدیل می شوم به یک شاهزاده ی مغرور که طبق دستور پادشاه عالم عمل کرده است....

من متعصب نیستم حقیقت است چادر یک نوع محدودیت است حفاظ است حصار است به دور خود اما متحرک یعنی به این معنی نیست که تو را یک جا راکد نگه می دارد تا نتوانی کاری بکنی و مثل یک باتلاق بوی بد بگیری نه بلکه می توانی اقیانوسی آرام باشی حرکت کنی اما با فکر و در شطرنج زندگی آن که می بازد تو نباشی...

محدودیتی شیرین است دست کم برای من حس می کنم آدم آرام تر می شود و جای هیاهوی درونش و احساسات لطیفش محفوظ خواهد بود چادر من اصالت من است مایه فخر من است یک جور تاج بر سر شاهزاده ی زیبا و با وقار دنیا تاج درخشانی که رنگ مشکی آن همه ی اشعه ی نگاه شیطانی هرزه دلان و بد اندیشان و دیو صفتان را جذب می کند و نمی گذارد خللی به وجود محفوظ تو زیر آن برسد ....

چادر جایگاه والایی دارد وقتی که چادر می پوشی یک جورایی حواس آدم می رود به نگاه داشتن حرمتش دیگر قهقهه نمی زنی تبسم می کنی فریاد نمی کشی آرام حرف می زنی قدم هایت شلنگ تخته اندازان شل و ول و کج و ماوج نیست محکم قوی قدم های استوار برمی داری قدم هایی از روی فکر و مبدا و مقصد تو جای معلومی است به خودت افتخار می کنی به زن بودنت به عشقی که آن را برای لایقی پاسداری خواهی کرد به دستانی که دستان کسی را خواهد گرفت که محکم و استوار باشد مثل خودت و زیر تازیانه ی مشکلات کمر خویش را خم نکند و راست بایستد و   شانه هایش را فقط پناهگاه تو قرار دهد همان طور که محبت تو فقط برای او خرج خواهد شد چادر نمی گذارد افکارت منحرف شود مسیر راست را به تو نشان می دهد و جلوی بیراهه ها را برایت سد می کند چادر به تو ارزش نمی دهد ارزشت را برایت پاسداری می کند و بازتاب افکار و رفتار توست مثل یک آینه درون روشن و پاکت را نشان می دهد

تو یک زنی هانا و فقط یک زن می داند غرورش و احساسش چه قدر آسیب پذیر است و یک زن می داند که گر چه می گویند مردان اند که غرورشان نباید بشکند و مردان اند که محکم و استوار اند اما احساس یک زن قلب یک زن اگر بشکند غرورش اگر خرد شود تفادتی با مردان ندارد فقط یک زن از ازل آموخته است که هرگز شانه هایش را فرو نیندازد و اگر قلبش شکست با دست های خودش آن را پینه بزند و مواظبت کند و برای فرزندانش برای خانواده ای که در ظاهر مرد پایه های آن است او سقف باشد سقفی که مانع بارش باران اندوه شود سقفی که آرامش ببخشد سقفی که حیات را ممکن سازد و چادر قلب و غرور و احساست را پاسداری می کند و هرگز نمی گذارد این سقف بپوسد و فروبریزد .....

برای زدن ، حرف بسیار است اما ختمش خواهم کرد به آیا تی گهربار از قرآن کریم:

 به مومنان بگو که چشمان خود را کنترل کنند و دامان خود را (از گناه) حفظ نمایند آن برای آنان پاکیزه تر است. همانا خداوند از آن چه انجام می دهد آگاه است . و به زنان مومن بگو چشمان خود را کنترل کننند و دامان خود را (از گناه ) حفظ نمایند و زینت خود را آشکار ننمایند مگر آن چه نمایان است (مانند گردی صورت)و روسری های خود را بر سینه و گریبان خویش بیندازند....

نور-30و31

ای پیامبر ، به همسران و دخترانت بگو و به زنان مومن پوشش(جلباب ) های خود را به خود نزدیک سازند این کار از این جهت بهتر است که (به عفاف) شناخته شوند تا مورد اذیت قرار نگیرند و خداوند آمرزنده و مهربان است. احزاب-59

توی پرانتز(طبق تفسیر نمونه ج 17 ص428جلباب پوششی است که از روسری بزرگ تر و از چادر کوچک تر است)    

    ایضا    (رعایت حجاب طبق موازین اسلام به هر صورتی مورد احترام است اما این نوشته تنها نظرات حقیر و برگرفته از فکر من بدون هیچ گونه تضمین در نوشته ام از دیگری در خصوص چادر است.)


نوشته شده در یکشنبه 90/12/7ساعت 9:2 صبح توسط سرو سیاه نظرات ( ) |


Design By : Pichak