خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان
به نام یکتا عاشق دنیا بشنو از من ، کودک من ، پیش چشم مرد فردا ، زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا هست زیبا هست زیبا آب بود اما جای چوب قهوه ای چشمان مرا می سوزاند راستی چرا اشک چشم ها را می سوزاند ؟ مگر آب نیست؟ آبی بر آتش غم ..... آبی بر آتش اندوه... آی آدم ها دل افسرده سیری چند؟ ....این روزها که دست و پنجه نرم می کنم با درونم ...بی هدفی سرگردانی کابوس شب هایم شده است ...این که ندانی آن چه از زندگی می خواهی همانی هست که باید یا نه نظم فکری ات را بهم می زند و روی روحت خط می کشد و دلت را می سوزاند نه بهتر بگویم آتشی می شود و می افتد به خرمن زندگی ات به خرمن جانت و وقتی آتش در خرمن افتاد چه کسی توانایی خاموش کردنش را دارد؟آتشی که ذره ذره وجودت را می سوزاند و در آخر مشتی خاکستر حسرت و پشیمانی بر جای می گذارد .... قدم در راه گذاشتن آسان است اما خدا می داند رفتن راه تا انتها چقدر سخت است البته اگر زندگی را ساده بگیری نه....اگر اهداف سطی نگرانه باشد نه عزیز آسان است آسان تر از آسان ...بلاخره بزرگ می شوی درخت وجودت می بالد اما نه راست بلکه در هم پیچیده اما می بالد و رشد می کند زندگی می کنی فرزندانی خواهی داشت و نو هایی چند و در انتها روزی در حسرت نداشته هایت یا نکرده هایت خواهی مرد و در کنار کسانی چون خودت خاک می شوی که در تاریخ کم نبوده اند .... دوست ندارم تنها یک انسان نیک باشم که در روز مرگم عده ای غم فراقم را بخورند و بر نبودم بگریند ..نمی خواهم تمام عمرم حصاری بکشم به دور خود و از محدوده ی امن زندگی ام خارج نشوم مثل ماهی تنگی که اگر به رود بیندازیش تا مدت ها فقط در محدوده ای کوچک مانند همان که در تنگ داشته شنا می کند نمی خواهم ماهی باشم ... دوست دارم هر دانه اکسیژنی که از هوای مسموم این روزها وارد ریه هایم می شود و می رود در میتوکندری سلول هایم و تنفس سلولی انجام می دهد و بارها در چرخه های زیست شیمیایی مختلف به دور خودش می چرخد تا قند ساخته شود و انرژی تولید شود و بشود38 تا آ.ت.پ (سوخت رایج سلول ها) حلال باشد ! یعنی به نظرم هوا هم حلال و حرام دارد وقتی درست استفاده کنی می شود حلال و گرنه برتو حرام است و وقت حساب و کتاب باید جواب پس بدهی که آن اکسیژن بیچاره که فتو سنتز کننده ها با هزار زحمت طی چرخه ی کالوین و غیره ساخته اندش را کدام گوری مصرف کرده ای برای چه چرا ؟ خیرت رسید به مردم یا نه دادی اش پی حرف و شعار ؟ بلاخره فهمیدی از کجا آمده ای آمدنت بهر چه بود یا نه ؟ اکسیژن مصرف کرده ای و خوردی و خوابیدی و ککت هم نگزیده است که مردم آن ور دنیا که هیچ همین همسایه ی بغل دستی ات هر شب سر گرسنه زمین می گذارد و مدام ورد زبانت بوده است که: چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!!!.....حس کرده ای که هر قدمت در راه کمال است هرچه توانسته ای آموخته ای و خوانده ای یا نه نشسته ای کتاب های عمومی و اختصاصی ات را صد دور کرده ای و آنقدر تست زده ای که مبتلا شده ای به بیماری تستک تا فقط بشوی خانوم دکتر که از مردم پول بگیری و برایشان آزمایش های مختلف بنویسی ! تا پزش را بدهی و پزت را بدهند؟ یا از آن کتاب های دینی که خط به خطش را حفظ کرده ای چیزی هم در ذهنت مانده مثلا حسن فاعلی می دانی چیست ؟ اعمال ماتاخر چه؟ مراحل قیامت و نفخ صورها را ولش ببینم فهمیدی که قیامتی در کار است و این دنیا هیچ است... فهمیدی که این دنیا در برابر عظمت هستی چیزی نیست ... فهمیده ای تو تراکتور نیستی عابر بانک نیستی معنویات است که در تو حکم می راند نه مادیات ؟ بلاخره در مغزت فرو رفته که نیامدی این جا که کنگر بخوری و زندگی ایستگاهی است در حد جمع آوری توشه و نشان دادن لیاقتت به عنوان خلیفه ی خدا ؟..... فهمیده ای که آمدی عاشقی را یاد بگیری از اولین معلم هر انسان از خدایت ؟ فهمیده ای که شقایق ها برای چیدن نیستند و بلبل ها برای قفس ساخته نشده اند آی آدم آی حوا یاد گرفتید که عصیان خوب است اما نه در برابر پروردگار در برابر حق ؟ و خیلی چیزهای دیگر که مجالی برای گفتنش نیست.... دلم می خواهد با فراغ بال بیاموزم نه از ترس قوانینی که انسان ها برای جوامعشان وضع کرده اند...دلم می خواهد زندگی کنم و هر وقت خسته می شوم دست به قلم ببرم و ساعت ها بنویسم و وراجی کنم اما نه در جهت حرام کردن آ.ت.پ! دوست دارم عصیان کنم در برابر این زندگی ماشینی من یک انسانم برتر از یک سرو من بالاترم از هرچه در دنیاست من جانشین خداوندم بر زمین همه چیز برای من رام شده است من فکر دارم و اندیشه می خواهم نیمه شب از خواب برخیزم و تا یک غزل حافظ بخوام تا برای دوستی نامه ای محبت آمیز بنویسم دوست دارم نیمه شب برخیزم و روی فرزندم را ببوسم نیمه شب برخیزم چراغ خانه را روشن کنم و بنشینم به زدن یک موسیقی عاشقانه برای خدایم ....دوست دارم در دل تپه ها بدوم و اگر هزار بار پایم پیچ بخورد بی اهمیت به تمام گیرنده های حسی ام به دویدن ادامه دهم دوست دارم با باد بازی کنم به خورشید صبح به خیر بگویم و با ماه به راز و نیاز بپردازم دوست دارم نردبانی بسازم برود تا کهکشان و از آن جچا یک سبد ستار ه برای خانه های تاریک که پول ندارند قبض برقشان را بدهند! به هدیه بیاورم دوست دارم ستاره ای را برای نگین انگشتر عروسی تنگ دست هدیه کنم و ستاره ای را در قلب نومیدی بکارم تا درختی شود و قلبش را روشن کند دوست دارم منت ابرها را بکشم تا بر زمین باران صلح ببارند دوست دارم بخشیدن را بیاموزم پیش از این که از من طلب بخشش کنند ....دوست دارم پنجره ام را رو به آفتاب باز کنم و او را به میهمانی دعوت کنم دلم می خواهد سفره ی هفت سینم را کنار رود بیندازم نه این که ماهی کوچکی را اسیر تنگ بلورین خانه ام کنم .... دلم یک زندگی رنگی می خواهد مثل رویاهایم زندگی ای آرام پر از عض به هر آن چه هست دلم می خواهد به آغوش گرم امنیتی پناه برم که از من ربوده اند می خواهم با لباس های کهنه هم یک شاهزاده باشم دوست دارم پشتم را بدهم به پنجره و در نیمه ی واپسین روزهای زمستان از آفتاب نیمه جان لذت ببرم و گرم شوم دلم بادبادکی به رنگ آبی و سفید می خواهد با گوشواره هایی از زر ...قلب من یک چفیه از نور می خواهد یک جفت پوتین و یک دست لباس خاکی.... دلم می خواهد به آنان که نمی شناسم سلام کنم و یک گل سرخ را به پسرک کوچکی که پشت وزنه ی قراضه ای به انتظار مشتری است هدیه کنم به قول فروغ دلم یک پنجرا می خواهد که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم می خواهم مرا در دشتی از شقایق به خاک بسپارند و روی سنگ سپید گورم با خط آبی بنویسند : پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده مردنی است... توی پرانتز(یک دنیا حرف برای گفتن داشتم اما می دانم کسی حوصله اش نمی کشد تمام آرزوهای مرا بخواند .) ایضا(اگر متن منسجم نیست صمیمانه امیدوارم مرا برای ضعف قلمم ببخشید معمولا بد احساساتم را بیرون می ریزم اما از ویرایش زیادی متنفرم همین که بشود فهمید چه می گویی کافی است وگرنه شاید زیباترش کند اما چون معمولا در لحظه بی فکر قبلی می نویسم دلم می خواهد تمام احساسات آن لحظه را بی هیچ دست کاری به خواننده انتقال دهم ... )
Design By : Pichak |