خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان
هنوز اول راه پاییز است اما حتی عطر اشعار حافظ و گرمای دلنشین بوی دل انگیزی که از طفلی دلم پشت پنجره به انتظار آمدنت نشسته و موهایش را بافته
عطر گندم زار می پیچد بوی نان گرم و تازه وزش باد پاییزی پرده را می رقصاند
چشم هایش آمدنت را آه می کشد دیگر بهانه نمی گیرد سکوت کرده است مثل ساعت دیواری خانه اما هم چنان منتظر است مثل خود من درکش می کنم انتظار واژه ی دشواریست!
بیچاره دلم سردش شده
حتی آفتاب نیمه جان مهرماه هم ناتوان است
در برابر ژرفای این فاجعه
انگار روز ها در فریزر یخچال کره ای جهیزیه مادر
که هنوز پابرجاست
و
دیگر بعید می دانم لنگه اش در هیچ کجا پیدا شود
مانده و او را فریز کرده اند
صفحات دیوانم برمی خیزد و مستقیم وارد ریه هایم می شود
به رسم سابق و به قصد دگرگون کردن احوالم
صدای سه تار
و
خواندن عاشقانه های سایه
که روزی دوبار امتحانشان کرده ام هم
بی اثر است
نمی دانم شاید استعمال خارجی کارساز نیست
شاید باید یک آمپول عشق یک میلیون و دویست از ناصرخسرو
بخرم با یک سرنگ پنج دهم
طفلک دلم این روزها بس که سرفه می کند
اصلا حال قلم به دست گرفتن ندارد
صبح تا شب به خوردش سوپ شعر می دهم
شب تا صبح بیدار است قدم می زند از درد
حتی درست نمی دانم
اسم مرضش چیست؟ آنفولانزای بی حسّی آیا؟
این است که این روزها کارم شده پرستاری
یک فنجان شیر داغ هوس کرده
با شیرینی یک غزل
نمی دانم چه مرگش است یک بند غر می زند:
دوست دارم پشتم را بدهم به شیشه اتاق
آفتاب نیمه جان را هم دوست دارم
یک لیوان نور برایم بیاور
یک قرص اصل محبت
مدت هاست رنگشان را ندیده ام
تاریکی این اتاق آزارم می دهد
و سکوت دهشتناک ثانیه ها
چقدر این جا که من هستم سرد است
سینه ات تنگ و تاریک است
کابوس می بینم
سرم درد می کند
........
سرما خورده است دیگر ببخشش
تو را هم کلافه کرده است نه؟
می دانی نمی دانم چرا بهانه هایش شبیه یک
بیماری دیگر است
یک چیزی مثل
دل تنگی
مدت هاست از شوق دیدارت
به تب و تاب نیفتاده
از چشم هایش می خوانم
که
گرمای نگاهت را می خواهد
تنگی آغوشت را
و
عطر نفس هایت را
Design By : Pichak |