خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان
به نام یزدان پاک
خسته بودم سنگین از غم
درد موج می زد در وجودم
گاهی استیصال راه را بر هر راه حلی می بندد
دلم می خواست نباشم
گاهی مرگ در برابر بی چارگی
مثل قرص سردرد است برای طاعون زده
بی هیچ اثر
دلم می خواست
آن قدر فریاد بکشم
تا نیست شوم
بی اثر
چقدر نیستی شیرین بود
برای حال من
ضعف وجودم را فرا گرفته بود
بند بندم لرزان،زانوهایم
خم شده روی گل های بیجان قالی
زانو زدم
اشکی نبود
احساس یخ زده
در آن لحظه انسان نبودم
اصلا موجود نبودم
نقشی بی جان
ناامیدی مثل خوره
به جانم افتاده بود
چشم هایم به آسمان
و بغض خدایا چرا
گلویم را می فشرد
درد می پیچید
اشکی نبود
پیله ی تنهایی
به من سخت گرفته بود
عطر عشق می آمد
لحظه دیدار
چانه ام می لرزید
چادر گلدار
تسبیح فیروزه
یک جانماز
قامت بستم
می خواندم بند بند نماز را
یکی یکی
رسید به الله اکبر ، سجود
به خاک افتادن
و
زمزمه شیرین سبحان ربی الاعلی و بحمده
ثانیه شمار مکث کرد
معجزه شد
جوشش اشک
از سرچشمه ی خشک شده!
تمام وجودم می لرزید
تمام تنم
بند بندم
می لرزید
سبحان ربی الاعلی و بحمده
اشک آرام آرام پایین می ریخت
و تلاطم درونم را می کاست
سبحان ربی الاعلی و بحمده
به درستی که پاک و منزه است پروردگار بلند مرتبه ام
و من به ستایش او مشغولم
پاک و منزه است
و
بلند مرتبه
و هیچ قدرتی بالاتر از او نیست
عطر گل محمدی می شنوم
می لرزم
می گریم
مستاصلم
اما
پروانه خواهم شد
بی شک
من بنده کسی هستم
که پاک و منزه است
و
بلند مرتبه
................................................
لا تنقطوا من رحمه الله
.....................................................
ضعف قلمم مانع نشد تا این چند خط رو ننویسم به بزرگواری خودتون ببخشید
Design By : Pichak |