خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان
در راه مصر،بسا کسان بودند که آن باد و آن بوی برایشان گذر می کرد،اما چون عشق یعقوبی نبود، از بوی هیچ نصیب نیافتند. اگر یعقوب باشی،بوی یوسف شنوی،و اگر نه همه ((گفت و گوی)) است! ((روضه المنذنبین و جنه المشتاقین)) عمریست که از حضور او جا ماندیم در خلوت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم اللهم عجّل لولیک الفرج شخصی پسر کوچکی داشت به او تغیّر و سرزنش می کرد که چرا مادرت را اطاعت نمی کنی؟ پسر گفت:((زن من نیست،که اطاعتش کنم!)) ((گزیده ی آثار)) بادبان کشتی وجود مرد،اعتقاداست. چون بادبان باشد،باد وی را به جای عظیم برد و چون بادبان نباشد سخن باد باشد!!! ((فیه ما فیه)) زاهدی گفت:نماز سی سالی را که در صف اول نمازگزاران به جا آورده بودم ناگزیر به قضا اعاده کردم؛چرا که روزی به سببی دیر کردم و جایی در صف اول نیافتم؛و هنگامی که در صف دوم ایستادم،دیدم که از مردمان از این بابت که به صف اول نرسیده ام ، شرمسارم و دوباره به صف اول پیشی گرفتم و دانستم که تمام نمازهایم بدین ریا آلوده بوده است که خود را به مردم بنمایانم و از این که ایشان ببینند در کار خیر از دیگران پیشی گرفته ام،لذت ببرم! آموخته ام که: زندگی را از طبیعت بیاموزم چون بید متواضع چون سرو راست قامت مثل صنوبر صبور مثل بلوط مقاوم مثل رود روان مثل خورشید باسخاوت و مثل ابر با کرامت باشم. آموخته ام که : هر بار که ترسیده ام شکست خوردم! زمان زیادی لازم است تا به آن شخصی تبدیل شوم که آرزویش را دارم! آموخته ام که: یا تو رفتارت را کنترل می کنی یا رفتار تو را کنترل می کند! آموخته ام که: گاهی اوقات حق دارم عصبانی شوم اما حق ندارم ظالم و ستمگر باشم! آموخته ام که: اگر مایلم پیام عشق را بشنوم خود نیز بایستی آن را ارسال کنم! ((هنر شاد زیستن)) منت خدای را عز وجلّ ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون برآید مفرّح ذات، پس در هر نفس دو نعمت است و بر هر یک شکری واجب. از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید ((گلستان سعدی)) الهی،تو آنی که نور تجلی بر دل های دوستان تابان کردی، چشمه های مهر در سرهای ایشان روان کردی،و آن ها را آیینه ی خود و محل صفا کردی. تو درآن پیدا و به پیدایی خود در آن دو گیتی ناپیدا کردی. ای نور دیده ی آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان! همه تو بودی و تویی،نه دوری تا جویند،نه غایبی تا پرسند،نه تورا جز به تو یابند! جمال شاهد ازلی را جز به دیده ی بصیرت نتوان دید،به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد،ذات کبریایی او قابل ادراک ابصار نیست،فروغ اوست که در باطن و ظاهر اشیا جلوه گر است؛ برای این که هر فردی را به کمال مطلوب خویش رساند از هر موجودی پرتو نور او ساطع است، در هر ذره ای از ذرات،این نشان موجود؛که اوست آن خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست. ((ابوعلی سینا)) از دهقان سالخورده ای که زندگانی خود را در کشاورزی به سر برده بود پرسیدند: - به عقیده ی شما برای پرورشفلان میوه چگونه زمینی مناسب است؟ پیرمرد روشن ضمیر به پاسخ گفت: - زمین هرچه باشد اهمیت ندارد لیاقت آن کس که زمین را شخم می زند از همه چیز مهم تر است! ((اسرار نیک بختی)) چه بگویم در باره ی اینان جز آن که اینان نیز در آفتاب نیمروز ایستاده اند اما پشت به آفتاب دارند آنان جز سایه هاشان را نمی بینند.سایه هایی که قانون ها و افکار آنان است. اینان خورشید را چگونه تعبیر می کنند:((چیزی که سایه می اندازد بر زمین!)) آیا خورشید تنها سایه می اندازد بر زمین؟
Design By : Pichak |