خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان
دوستان خوبم ممنون از این که همیشه به من سر می زنید من یه مدت نیستم پس این شعر قشنگ رو ازسایه براتون می ذارم تا دیداری دوباره یاعلی وخداحافظ راستی یادتون نره برام پیام بذارید ها! منتظرتون می مونم ! من نه خود می روم،او مرا می کشد کاه سرگشته را کهربا می کشد چون گریبان زچنگش رها میکنم دامنم را به قهر از قفا می کشد دست وپا می زنم می رباید سرم سررها می کنم دست وپا می کشد گفتم این عشق گر واگذارد مرا گفت اگر واگذارم وفا می کشد گفتم این گوش تو خفته زیر زبان حرف ناگفته را از خفا می کشد گفت از آن پیش تر این مشام نهان بوی اندیشه را در هوا می کشد لذت نان شدن زیر دندان او گندمم را سوی آسیا می کشد سایه ی او شدم چون گریزم ازو؟ در پی اش می روم تا کجا می کشد. ((دیوان سیاه مشق- سایه)) خدایا!درد بیش تر نصیبم کن اما بدانم از توست! خدایا!رنج فراوان برمن ببار اما بدانم از توست! خدایا!مرابه سوی خودت بخوان. خدایا!دلم از دنیا تنگ است.شهادت می خواهم. ((از دست نوشته های شهید چمران)) زنی از بزرجمهر مساله ای پرسید.بزرجمهر گفت:((مرا جواب این مساله بدین وقت یاد نیاید)) زن گفت:((چون است؟مال بسیار از پادشاه می ستانی از بهر دانش خویش وجواب مساله من نمی دانی؟)) گفت:((من آن چه از پادشاه می ستانم که می دانم؛اگر بدان ستانمی که ندانمی،همه مال جهان مرا دهند بسند نیاید. )) روزی افسری آلمانی از یک نمایشگاه نقاشی که در آن تعدادی از نقاشی های پیکاسو بود؛ دیدن می کرد. در میان تابلو ها،تابلویی مربوط به ویرانی های جنگ جهانی دوم قرار داشت! افسر آلمانی در مقابل این تابلو ایستاد و به آن خیره شد.سپس از پیکاسو پرسید: ((این شاهکار شماست؟)). پیکاسو بلافاصله جواب داد :((نه خیر شاهکار شماست!)) با این غروب از غم سبز چمن بگو اندوه سبزه های پریشان به من بگو اندیشه های سوخته ارغوان ببین رمز خیال سوختگان بی سخن بگو آن شد که سر به شانه شمشاد می گذاشت آغوش خاک وبی کسی نسترن بگو شوق جوانه رفت زیاد درخت پیر ای باد نوبهار زعهد کهن بگو آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک با چشم تر زتشنگی یاسمن بگو از ساقیان بزم طرب خانه صبوح با خامشان غم زده انجمن بگو زان مژده گو که صدگل سوری به سینه داشت وین موج خون که می زندش در دهن بگو سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد این ماجرا به آینه ی دل شکن بگو آن سرخ وسبز سایه بنفش و کبود شد سرو سیاه من زغروب چمن بگو ((سایه)) این شعر رو به دوست عزیزی تقدیم می کنم که ممکنه از من ناراحت شده باشه امیدوارم من رو ببخشه ودرک کنه! در راه مصر،بسا کسان بودند که آن باد و آن بوی برایشان گذر می کرد،اما چون عشق یعقوبی نبود، از بوی هیچ نصیب نیافتند. اگر یعقوب باشی،بوی یوسف شنوی،و اگر نه همه ((گفت و گوی)) است! ((روضه المنذنبین و جنه المشتاقین)) عمریست که از حضور او جا ماندیم در خلوت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم اللهم عجّل لولیک الفرج شبلی روزی کسی را بدیدکه گریه می کرد.سبب را جویا شد؛ گفت:دوستی داشتم،بمرد! شبلی گفت:((ای نادان!چرا دوستی گیری که بمیرد؟!)) شخصی پسر کوچکی داشت به او تغیّر و سرزنش می کرد که چرا مادرت را اطاعت نمی کنی؟ پسر گفت:((زن من نیست،که اطاعتش کنم!)) ((گزیده ی آثار)) بادبان کشتی وجود مرد،اعتقاداست. چون بادبان باشد،باد وی را به جای عظیم برد و چون بادبان نباشد سخن باد باشد!!! ((فیه ما فیه)) تجمل دوستی نشانه ی انحطاط یک ملت است. وقتی که افکار عالی نیست که افراد در کارهای بزرگ و فداکاری ها و هنرنمایی ها کسب شخصیت کنند؛از راه تجمل می خواهند برای خود تحصیل شان و حیثیت نمایند. مواظب باشیم!!! ((روح القوانین))
((نصیحه الملوک غزالی))
Design By : Pichak |