خلوــــــــت مســــــــــــــــــــــتان
زاهدی گفت:نماز سی سالی را که در صف اول نمازگزاران به جا آورده بودم ناگزیر به قضا اعاده کردم؛چرا که روزی به سببی دیر کردم و جایی در صف اول نیافتم؛و هنگامی که در صف دوم ایستادم،دیدم که از مردمان از این بابت که به صف اول نرسیده ام ، شرمسارم و دوباره به صف اول پیشی گرفتم و دانستم که تمام نمازهایم بدین ریا آلوده بوده است که خود را به مردم بنمایانم و از این که ایشان ببینند در کار خیر از دیگران پیشی گرفته ام،لذت ببرم! این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا ((مولوی)) هرچند بی صداست چو آیینه آب عمر از رفتنش به گوش من آواز می رسد ((صائب تبریزی)) گنج بی مار و گل بی خار نیست شادی بی غم در این بازار نیست ((مولوی)) مالش صیقل نشد آیینه را نقص جمال پشت پا هر کس خورد،در کار خود بینا شود ((صائب تبریزی)) ز پشت آینه روی مراد نتوان دید تو را که روی به خلق است از خدا چه خبر ((صائب تبریزی)) آن ذات که ما در آفریند جز شفقت او جهان چه بیند؟ ((علامه دهخدا)) روده ی تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند دیده ی تنگ ((سعدی)) گوهر شهوار مردان لب به جا وا کردن است این نصیحت را به خاطر از صدف داریم ما ((صائب تبریزی)) به هوش باش که قلبی به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد ((صائب تبریزی)) بهای یوسف کنعانی از زلیخا پرس که قدر و قیمت هر جنس مشتری داند ((حکیم لاادری)) چو کم شد نور دیده بارعینک می کشد بینی ز بینی باید آموزی ره همسایه داری را! ((؟)) آموخته ام که: زندگی را از طبیعت بیاموزم چون بید متواضع چون سرو راست قامت مثل صنوبر صبور مثل بلوط مقاوم مثل رود روان مثل خورشید باسخاوت و مثل ابر با کرامت باشم. آموخته ام که : هر بار که ترسیده ام شکست خوردم! زمان زیادی لازم است تا به آن شخصی تبدیل شوم که آرزویش را دارم! آموخته ام که: یا تو رفتارت را کنترل می کنی یا رفتار تو را کنترل می کند! آموخته ام که: گاهی اوقات حق دارم عصبانی شوم اما حق ندارم ظالم و ستمگر باشم! آموخته ام که: اگر مایلم پیام عشق را بشنوم خود نیز بایستی آن را ارسال کنم! ((هنر شاد زیستن)) منت خدای را عز وجلّ ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون برآید مفرّح ذات، پس در هر نفس دو نعمت است و بر هر یک شکری واجب. از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید ((گلستان سعدی)) الهی،تو آنی که نور تجلی بر دل های دوستان تابان کردی، چشمه های مهر در سرهای ایشان روان کردی،و آن ها را آیینه ی خود و محل صفا کردی. تو درآن پیدا و به پیدایی خود در آن دو گیتی ناپیدا کردی. ای نور دیده ی آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان! همه تو بودی و تویی،نه دوری تا جویند،نه غایبی تا پرسند،نه تورا جز به تو یابند! جمال شاهد ازلی را جز به دیده ی بصیرت نتوان دید،به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد،ذات کبریایی او قابل ادراک ابصار نیست،فروغ اوست که در باطن و ظاهر اشیا جلوه گر است؛ برای این که هر فردی را به کمال مطلوب خویش رساند از هر موجودی پرتو نور او ساطع است، در هر ذره ای از ذرات،این نشان موجود؛که اوست آن خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست. ((ابوعلی سینا)) از دهقان سالخورده ای که زندگانی خود را در کشاورزی به سر برده بود پرسیدند: - به عقیده ی شما برای پرورشفلان میوه چگونه زمینی مناسب است؟ پیرمرد روشن ضمیر به پاسخ گفت: - زمین هرچه باشد اهمیت ندارد لیاقت آن کس که زمین را شخم می زند از همه چیز مهم تر است! ((اسرار نیک بختی)) چه بگویم در باره ی اینان جز آن که اینان نیز در آفتاب نیمروز ایستاده اند اما پشت به آفتاب دارند آنان جز سایه هاشان را نمی بینند.سایه هایی که قانون ها و افکار آنان است. اینان خورشید را چگونه تعبیر می کنند:((چیزی که سایه می اندازد بر زمین!)) آیا خورشید تنها سایه می اندازد بر زمین؟ شیخ ابوالقاسم گرگانی بر جنازه ی حکیم فردوسی نماز نکرد؛به این جهت که او عمر عزیز خود را در مدح کفار صرف نموده بود.همان شب فردوسی را در خواب دید که مقام بلندی دارد. گفت:((این درجه را از کجا یافتی؟))فردوسی گفت:((به این یک بیت که در توحید خداگفته ام،خدا مرا بیامورزید: جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چه ای،هرچه هستی تویی شیخ از خواب بیدار شد بر سرقبر فردوسی رفت و از او عذرخواهی نمود. ((یادگار طوس)) آلیس پرسید:((ممکن است به من بگویی از کدام سمت باید بروم؟)) گربه جواب داد:((بستگی به این دارد که کجامی خواهی بروی.)) آلیس گفت:((آن قدر ها مهم نیست که کجا...)) گربه گفت: ((در این صورت مهم نیست که از کدام سمت بروی!)) (آلیس در سرزمین عجایب)
Design By : Pichak |